سال نو
سلام دوستای خوبم سال نو مبارک امیدوارم سالی سر شار از آرامش داشته باشین.امسال عید به ما خیلییی خوش گذشت جای دوستان خالییی اولش که فهمیدم خواهرم حامله اسو خیلییی خوشحال شدم بعدش یه روز بعد چهار شنبه سوری یعنی ٢٨ اسفند چهار شنبه صبح ساعت ١١ من و شوهرم و خواهرم و شوهرش و مامان و بابام راه افتادیم به طرف سرعین اونجا هتل لاله رو برای ٢ روز رزو کرده بودیم حدود ساعت ٢ رسیدم نهار مونو خوردیم و رفتیم یکم خوابیدیم بعد بیدار شدیم بعد از خوردن عصرونه رفتیم استخر ایرانیان الحق که هم خلوت بود و هم عالی فقط ماساژورش نبود بعدش شام و خواب روز دوم صبح بیدار شدیم بعد از صبحانه رفتیم یکم گردش بعد ناهار و خواب بیدار شدیم رفتیم پیاده روی و ابمیوه نیم ساعت مونده به سال تحویل خودمونو رسونیدم هتل امسال اولین سالی بود سال تحویل تو هتل بودم همیشه موقع سال تحویل یا تو خونه خودمون بودیم یا تو جاده ولی امسال خیلیی متفاوت بود تو لابی هتل یه هفت سین بزرگ درست کرده بودن نزدیک سال تحویل حدود ١٥٠نفر مسافرای هتل جمع شده بودن تو لابی و منتظر تحویل سال یه حس خوبی داشت تا حالا با اینهمه ادم دور یه سفره هفت سین نبودم بعد تحویل سال یه دفعه همه دست زدنن خیلیی جالب بود بعدش شام خوردیم و خوابیدم و روز دوم سفر مون هم اینطوری تموم شد فردا صبح بعد صبحانه راه افتادیم به طرف بندر انزلی (ما یه قانون نا نوشته تو فامیلمون داریم و اون اینکه هر سال عید میریم مهمانپذیر شیر پنجه و همه فامیلامونم میدونن و معمولا عموها و عمه ها و خاله و دایی ها هم میدونن یعنی بدون قرار قبلی اونجا همدیگه رو میبینیم و هر کس بتونه عید مییاد اونجا و چند روز اونجا کنار هم خوش میگذرونیم)ما با عمه ام اینا هم زمان رسیدم اونجا با هم رو بوسی و تبریک عید و اینا واقعا خیلیی خوش گذشت صبحا میرفتیم بیرون هر کس برای خودش میگشت شب که میشد یه جا جمع میشدیم میرفتیم کنار ساحل اتیش روشن میکردیم دو روز بعد عموم اینا هم اومدن ولی دیگه جایی که ما بودیم اتاق نداشت اونا رفت یه جای دیگه البته اونا با دختر خاله زن عموم و همسایه شون بودن روز بعد دایی اینا گفتن یه اتاق برای ما بگیرین دارم میرسیم تا عصر, خوشبختانه اون روز یه اتاق خالی شده بود ما اتاق رو رزو کردیم و خودمون اون روز رفتیم لاهیجان تا شب گشتیم و شام رفتیم داخل و شب برگشتیم حدود ساعت12 اون شب ما قرار گذاشته بودیم هر کدوم یه بالن ارزوها بخریم و بریم ساحل هوا کنیم و عکس بگیریم خیلی جالب بود بیچاره دختر عمه هام تا اون وقت شب منتظر ما نشته بودن تا ما بیاین بریم بالن ها رو روشن کنیم پس فردا صبح عمه اینا برگشتن تبریز ما موندیم و دایی اینا .دایی اینا دو شب هم با اونا بودیم تا اینکه زنگ زدن خبر دادن پسر خاله زن دایی من فوت کرده طفلک متولد 67 بود روحش شاد زن دایی کلی گریه کرد فرداش مجبور شدن برگرد تبریز و فقط ما 6 نفر موندیم تا9 فروردین جمعه برگشتیم موقع برگشت جاده خییییللللییییی شلوغ بود برا همین تا ساعت 11 شب تو راه بودیم خدمت دوست عزیزم مامان پارسا که هم موقع رفتن و هم موقع برگشتن نهارو تو استارا رستوران روحی خوردیم هر کس که میدیدم باردار فکر میکردم شما رو دیدم اینم از انشای تعطیلات نوروز را چگونه گذراندید من انشااللله سال دیگه دو تا نی نی ناز هم باهامون هم سفرمیشن وجمع 6 نفره ما میشه 8 نفره